می گردم اما نیست، اما نیست ، اما نیست
جز تو برای هیچکس در قلب من جا نیست
می گردم اما چون تو می خواهی ، تو می گویی
آیینه ام من ، جز خودت چیزی نمی جویی
می گردم اما جستجوی شیشه در آب است
نوری که می بینم فقط تصویر مهتاب است
میگردم و هی اشک می ریزم، چه می خواهی؟!
با رفتنت از درد من چیزی نمی کاهی
جز تو کسی اینگونه دستم را نمی گیرد
این زن برای هیچکس آسان نمی میرد
روح و تنم را بسترت کردم ، گناهی نیست
از من به هر جا جز تمنای تو راهی نیست
می دزدم از چشمان تو تار نگاهم را
شاید کمی عادت کنم بی نور راهم را
عادت نخواهم کرد این تمرین اجباری ست
حتی خودت هم خوب می دانی خودآزاری ست
می ترسم از روزی که پیدایش شود عقلم!
روی زبان هاشان بیفتد عاقبت نقلم
آن روز من می مانم و دنیای رسوایی
آن روز آیا باز در رویام می آیی؟؟؟؟